خورشید چهارم

ساخت وبلاگ
نويسنده : زینب حسینی نژاد خورشید چهارم...ادامه مطلب
ما را در سایت خورشید چهارم دنبال می کنید

برچسب : حضرت,فراق, نویسنده : akhorshidchaharom5 بازدید : 13 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 19:59


از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:چون شب رحلت على بن حسين عليه السلام فرا رسيد، به پسرش امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: پسرم مرا وضو بده حضرت باقر فرمود: من برخاستم ، آبى آوردم ، فرمود: اين آب خوب نيست چون چيزى داخل آن مرده است ، امام باقر مى گويد: چراغى آوردم ديدم موش مرده اى داخل آب است . آب ديگرى آوردم وضو گرفت . آنگاه فرمود: پسرم امشب من از دنيا مى روم ،بعد وصايايى كرد... خورشید چهارم...
ما را در سایت خورشید چهارم دنبال می کنید

برچسب : آلوده, نویسنده : akhorshidchaharom5 بازدید : 13 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 19:59

نويسنده : زینب حسینی نژاد خورشید چهارم...ادامه مطلب
ما را در سایت خورشید چهارم دنبال می کنید

برچسب : گفتن, نویسنده : akhorshidchaharom5 بازدید : 24 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 19:59

مردی از بزرگان بلاد بلخ، بیشتر سال ها خانۀ خدا را زیارت می کرد و سپس به زیارت پیامبر قبر پیامبر اکرم می رفت. او هر بار که به مدینه مشرف می شد، خدمت امام زین العابدین می رفت و ضمن زیارت ایشان، هدایایی هم خدمت آن حضرت تقدیم می نمود. سپس احکام دینی خود را از امامم فرا می آموخت و به دیار خود باز می گشت.أَنَّ رَجُلًا مُؤْمِناً مِنْ أَکَابِرِ بِلَادِ بَلْخٍ کَانَ یَحُجُّ الْبَیْتَ وَ یَزُورُ النَّبِیَّ خورشید چهارم...ادامه مطلب
ما را در سایت خورشید چهارم دنبال می کنید

برچسب : بلخی, نویسنده : akhorshidchaharom5 بازدید : 17 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 19:59

به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری میزان، خیلی پیشتر از آن‌که کیومرث پوراحمد در اوایل دهه 70 فیلم سینمایی «نان و شعر» را جلوی دوربین ببرد و مردم را پای قصه‌های ساده و عامیانه مجیدی بنشاند که در نانوایی کار می‌کند و شعر می‌گوید یا سال‌ها قبل از آن‌که کمال تبریزی «یک تکه نان» را بسازد و «نان و عشق و موتور 1000» هم در ذهن ما لبخندی به یادگار بگذارد، بسیاری از پژوهشگران و اهالی قلم و فرهنگ به جستجوی «ق خورشید چهارم...ادامه مطلب
ما را در سایت خورشید چهارم دنبال می کنید

برچسب : دوقرص,فرهنگ, نویسنده : akhorshidchaharom5 بازدید : 19 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 19:59

جابر به در خانه امام زین العابدین (علیه السلام) آمد و در آنجا امام باقر (علیه السلام) را در میان جمعی از نوجوانان بنی هاشم دید. با خود گفت راه رفتن او ، مانند رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است و از نامش پرسید . گفت : «من محمد بن علی بن الحسین هستم». جابرگریست و گفت : «به خدا قسم ، تو شکافنده ی علوم هستی . پدر و مادرم فدایت ، نزدیک بیا» . جلو آمد . جابر پیراهن او را باز کرد و سینه اش را بوسید و گون خورشید چهارم...ادامه مطلب
ما را در سایت خورشید چهارم دنبال می کنید

برچسب : شکافنده,علوم, نویسنده : akhorshidchaharom5 بازدید : 16 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 19:59

ابوحمزه ثمالی می گوید : سالی یک بار در موسم حج ، خدمت امام سجاد (علیه السلام) می رسیدم . سالی خدمت آن حضرت رسیدم ، در حالی که کودکی را بر روی زانویش نشانده بود . وقتی من وارد شدم ، کودک از جا برخاست و می خواست از در خانه بیرون برود ، که پایش به در خورد و بر زمین افتاد و خون از صورت مبارکش جاری شد. امام سجاد (علیه السلام) با عجله جلو رفت و خون از سر و صورت او پاک کرد و فرمود : «تو را به خدا می سپار خورشید چهارم...ادامه مطلب
ما را در سایت خورشید چهارم دنبال می کنید

برچسب : کناسه,کوفه, نویسنده : akhorshidchaharom5 بازدید : 15 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 19:59

يكى از اصحاب امام علىّ بن الحسين ، حضرت سجّاد عليه السّلام حكايت نمايد:در يكى از شب هاى سرد و بارانى حضرت را ديدم ، كه مقدارى هيزم و مقدارى آرد بر پشت خود حمل نموده است و به سمتى در حركت مى باشد.جلو آمدم و گفتم : ياابن رسول اللّه ! اين ها كه همراه دارى چيست ؟ وكجا مى روى ؟حضرت فرمود: سفرى در پيش دارم ، كه در آن نياز مُبْرَم به زاد وتوشه خواهم داشت .عرضه داشتم : اجازه بفرما تا پيش خدمت من ، شما را يارى و كمك نمايد؟و چون حضرت قبول ننمود، گفتم : پس اجازه دهيد تا من خودم هيزم را حمل كنم و همراه شما بياورم ؟امام عليه السّلام در جواب فرمود: اين وظيفه خود من است و تنها خودم بايد آن ها را به مقصد رسانده و به دست مستحقّين برسانم ؛ وگرنه برايم سودى نخواهد داشت .و بعد از آن فرمود: تو را به خداى سبحان قسم مى دهم ، كه بازگردى و مرا به حال خود رها كن .به همين جهت ، من برگشتم و حضرت به راه خويش ادامه داد.پس از گذشت چند روزى از اين جريان ، امام سجّاد عليه السّلام را ديدم وسؤ ال كردم : ياابن رسول اللّه ! فرموده بوديد كه سفرى در پيش داريد، ليكن آثار و علائم مسافرت را در شما نمى بينم ؟!حضرت فرمود: بلى ، خورشید چهارم...ادامه مطلب
ما را در سایت خورشید چهارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akhorshidchaharom5 بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33

ابان بن تغلب - كه يكى از اصحاب و راويان حديث مى باشد - حكايت كند:روزى حجّاج بن يوسف ثقفى كعبه الهى را تخريب كرد و مردم خاك هاى آن را جهت تبرّك بردند.و چون پس از مدّتى خواستند كعبه را تجديد بنا كنند، ناگهان مار بزرگى نمايان شد و مردم را از بناى مجدّد كعبه الهى منع كرد و آن ها را فرارى داد.چون اين خبر به حجّاج رسيد، دستور داد كه مردم جمع شوند و سپس ‍ بالاى منبر رفت و گفت : خداوند، رحمت كند كسى را كه به ما اطلاع دهد چه كسى از واقعيّت اين قضيّه اطّلاع كامل دارد؟پيرمردى جلو آمد و گفت : تنها امام سجّاد، علىّ بن الحسين عليه السّلام است كه از اين امر مهمّ آگاهى دارد.حجّاج پذيرفت و گفت : آرى ، او معدن تمام علوم و فنون است ، بايستى از او سؤال كنيم .پس شخصى را به دنبال حضرت فرستادند و هنگامى كه امام سجّاد عليه السّلام نزد حجّاج حاضر شد و جريان را به اطّلاع حضرت رساندند، فرمود:اى حجّاج ! خطاى بزرگى را انجام داده اى و گمان كرده اى كه خانه الهى نيز در مُلْك حكومت تو است ؟!اكنون بايد بر بالاى منبر روى و هر طور كه شده ، مردم را با تقاضا و نصيحت بگوئى كه هركس هر مقدار خاك برده است باز گرداند. حجّاج پذي خورشید چهارم...ادامه مطلب
ما را در سایت خورشید چهارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akhorshidchaharom5 بازدید : 60 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33

روزى امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام در جمع عدّه اى از دوستان و ياران خود نشسته بود، كه يكى از خويشان آن حضرت ، به نام حسن بن حسن وارد شد.و چون نزديك حضرت قرار گرفت ، زبان به دشنام و بدگويى به آن حضرت باز كرد؛ و امام عليه السّلام سكوت نمود و هيچ عكس العملى در مقابل آن مرد بى خرد نشان نداد تا آن كه آن مرد بد زبان آنچه خواست به حضرت گفت و سپس از مجلس بيرون رفت .آن گاه ، امام سجّاد عليه السّلام به حاضرين در جلسه خطاب نمود و فرمود: دوست دارم هر كه مايل باشد با يكديگر نزد آن مرد برويم تا پاسخ مرا در مقابل بد رفتارى او بشنود.افراد گفتند: يابن رسول اللّه ! ما همگى دوست داريم كه همراه شما باشيم و آنچه لازم باشد به او بگوييم و از شما حمايت كنيم .سپس حضرت كفش هاى خود را پوشيد و به همراه دوستان خود حركت كرد و آن ها را با اين آيه شريفه قرآن نصيحت نمود: ((والكاظمين الغيظ والعافين عن النّاس واللّه يحبّ المحسنين )) (1) .و با اين سخن دلنشين ، همراهان فهميدند كه حضرت با آن مرد برخورد خوبى خواهد داشت .وقتى به منزل آن مرد رسيدند، حضرت يكى از همراهان را صدا كرد و فرمود: به او بگوئيد كه علىّ بن خورشید چهارم...ادامه مطلب
ما را در سایت خورشید چهارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akhorshidchaharom5 بازدید : 13 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:33